در ماههای اخیر و همزمان با نزدیک شدن خطر یک حمله نظامی به ایران و جنگ در منطقه، تبلیغات دولتی در مورد ظهور امام غایب و نزدیکی آخرالزمان ابعادی وحشتناک یافته است. انواع و اقسام برنامههای رادیویی و تلویزیونی ساخته شدهاند، مداحان و معرکه گیران پیرامون امام غایب سخنرانی میکنند و بیشمار سایتها و مجلات و نشریات شبانه روز به تبلیغ "ظهور" مشغولند.
این "ظهور" در هالهای از فضای عرفانی و احساسی و حماسی پنهان شده تا ماهیت واقعی ظهور، آنگونه که تبلیغ و دنبال میشود و اهداف واقعی آن از چشم مردم پنهان بماند. ظهور واقعا به چه معناست و ماهیت واقعی و عملی آن چیست؟ "مهدویت" یا "ظهور امام" در پیوند با نظریه آخرالزمان است و در واقع دو بخش و دو مرحله دارد. بخش یا مرحله نخست آن عبارت از جنگ و خونریزی که در هنگام ظهور امام مهدی رخ میدهد و در برخی روایات آمده است که شمشیر او از کشتهها کوهی میسازد و زمین تا افسار اسبان در خون فرو میرود. براساس این روایتها، اکثریت مردم در این هنگام یا در زمره مخالفان امام مهدی هستند یا تماشاچی، یعنی همانها هستند که از خونشان جویها باید به راه افتد. افراطی ترین و واپسگراترین دیدگاهها یاران امام مهدی را در هنگام ظهور تنها 313 تن ذکر میکنند.
آیت الله محی الدین حائری شیرازی، از هواداران سرسخت احمدی نژاد و فرقه او در مصاحبهای با رونامه جام جم در مورد ظهور چنین میگوید:
"باید این مسائل پیشبینی شود و آن چیزهایی که ممکن است در عصر ظهور اتفاق بیفتد باید قبلاً خودش را نشان دهد. مردم باید بصیر شوند. هرچه فشردهتر شویم، هرچه غربال شویم و هرچه عددمان کم شود بهتر است. آن روزی که حضرت میخواهد قیام کند، گروه بسیار فشردهای دارد و یاران او 313 نفر هستند."
(نگاه کنید به سایت اینترنتی پیک نت – 11 مرداد 1389)
این سخنان یعنی چه؟ یعنی از 70 میلیون مردم ایران، در زمان ظهور، تنها 313 تن انسان صالح وجود خواهد داشت که در کنار حضرت خواهند بود. با اینگونه اعتقادات، ادعای آنکه ظهور نزدیک است و "دعای فرج" و شعار حجتیهای "مهدی بیا، مهدی بیا" در چنین چشم اندازی چه معنا دارد؟ جز اینکه اکثریت مردم جزو مخالفان امام مهدی شدهاند و ایشان باید ظهور کند و آنان را از دم تیغ بگذراند؟ جز اینکه نظر و رای و انتخاب چنین مردمی بی بصیرت و ناصالح چه ارزشی دارد و اگر بمب اتمی هم بر سر آنان بیفتد و همگی نابود شوند چه اشکالی دارد؟ مگر امام مهدی سرانجام همان قتل عامی را به راه نخواهد انداخت و همان بر سر این مردم نخواهد آورد که بمب اتمی خواهد آورد؟
این زمینهی تفکر کسانی است که امروز پشت سر احمدی نژاد قرار گرفتهاند و دروغ و تقلب و نیرنگ ماهیت آنان است.
اما این قتل عام مرحله نخست ظهور است. در مرحله دوم و پس از قتل عام و نابودی بخش عمده بشریت، یک جامعه آرمانی و "عادلانه" برای جان بدربردگان از کشتار برقرار خواهد شد. مبلغان ظهور امام مهدی با مبهم گذاشتن بخش نخست و تاکید بر این بخش از پیامدهای ظهور است که مردم را به "دعای فرج" برای قتل عام شدن خود فرا میخوانند.
البته آیتالله خمینی در زمان خود و در برابر تفکر حجتیه تفسیر دیگری از ظهور ارائه داد. او "ظهور" را "انقلاب مهدی" نامید که در ادامه و در پیوند با یک دوران از انقلاب بشریت برای رهایی انسانی رخ خواهد داد. ظهور با نشستن به "انتظار" و خواندن "دعای فرج" روی نمی دهد بلکه با پیوستن به مبارزه و شرکت در انقلاب جهانی است که نزدیک میشود. از اینرو در دیدگاه آیتالله خمینی در تداوم حاکمیت عدالت و داد است که شرایط ظهور امام فراهم میشود و نه در تداوم حاکمیت بیداد. در این چشم انداز، انقلاب بشری به انقلاب مهدی پیوند میخورد و یاران امام مهدی همه بشریت هستند و نه 313 تن دارای "بصیرت" از قماش آیتالله حایری و دیگر عوامل و حامیان کودتا.
نظریات آیتالله خمینی در جمهوری اسلامی علی خامنهای جایی ندارد و آنچه امروز در مورد ظهور تبلیغ میشود همان نظریات واپسگرایانه حجتیهای انتظار و دعای فرج است. ولی این پرسش باقیست که اعتقاد به ظهور و آخرالزمان که سدههاست در ایران وجود داشته چگونه و چرا در این مرحله ناگهان به سیاست تبلیغاتی حکومت ایران تبدیل شده است؟ چرا مثلا در دوران محمد خاتمی چنین تبلیغاتی با این وسعت وجود نداشت؟ پاسخ البته در روند انحطاطی است که جمهوری اسلامی پس از روی کار آمدن علی خامنهای طی کرد، انحطاطی که با ریاست جمهوری احمدی نژاد به اوج خود رسید. این روند انحطاطی هم در ذهن بخشی از مردم بصورت حاکمیت ترس و خرافه بروز میکند و هم در تبلیغات حکومتی به شکل تلاش برای منفعل کردن مردم و نشاندن آنان در خانه و "دعای فرج" و انتظار ظهور جلوه گر میشود. تبلیغ نزدیک شدن ظهور و آخرالزمان در واقع میخواهد به مردم القا کند که فاجعه زندگی امروز شما از علایم و نشانههای نزدیکی ظهور فاجعهای بزرگتر است که از شما دربرابر آن کاری ساخته نیست، جز دعا برای آنکه جزو کسانی باشید که از آن فاجعه جان سالم بدر خواهند برد و در اینصورت و در پس این فاجعه زندگی بهتر و عادلانه تری خواهید یافت.
اما اینکه چرا این تبلیغات پس از کنار رفتن محمد خاتمی و آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد ناگهان وسعتی عجیب و وحشتناک یافت، فقط به روند انحطاطی داخلی ایران مربوط نمی شود، بلکه عمدتا در پیوند با یک روند جهانی نیز هست. ادعای نزدیکی آخرالزمان یک پروژه جهانی است که از آمریکا و اسراییل ریشه میگیرد و بیش از همه در این دو کشور تبلیغ میشود. از این نظر، آنچه امروز در ایران تحت عنوان "ظهور" تبلیغ میشود با آنچه در گذشتهها تبلیغ شده تفاوت کیفی دارد. تبلیغ ظهور نزدیکی آخرالزمان اکنون جزیی از یک برنامه جهانی است که کودتاچیان آن را به ایران وارد کردهاند. این آخرالزمان جزیی از پروژه به راه اندازی یک جنگ اتمی است.
"جنگ تمدن ها" و "پایان تاریخ"
در ابتدای دهه 90 و پس از فروپاشی اتحاد شوروی دو نظریه در امریکا در توضیح وضعیت و آینده جهان وسیعا تبلیغ شد: "جنگ تمدنها" و "پایان تاریخ". محافل علمی و دانشگاهی و دستگاه دیپلماسی غرب تا مدتها بر سر این دو نظریه و ترجیح یکی بر دیگری به بحث و گفتگو و تبلیغ پرداختند. ولی اگر خوب دقت کنیم این دو نظریه شبه علمی چیزی نیست جز بیان دو وجه و دو مرحله فرا رسیدن آخرالزمان. "جنگ تمدن ها" همان مرحله نخست و قتل عامی آخرالزمان است و "پایان تاریخ" همان مرحله دوم و جامعه آرمانی که پس از این قتل عام مستقر خواهد شد. برخلاف تضادی که در ظاهر میان این دو نظریه و پیروان آن وجود دارد، هر دو آنها درواقع یکی هستند و یک چیز میخواهند: حاکمیت بلامنازع امریکا بر سراسر جهان ولو به قیمت یک جنگ جهانی. "جنگ تمدنها" فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و هیچکس از آن دفاع نمی کند اگر به "پایان تاریخ" و پیروزی امریکا و توقف چرخ زمان منجر نشود. در چارچوب این مراحل نظریه "پایان تاریخ" که بیان آماج و مرحله دوم آخرالزمان بود به عقب رفت و "جنگ تمدن ها" به جلو کشیده شد.
اما جنگ تمدنها و پایان تاریخ برای دستگاه سیاست خارجی و دانشگاهها و تحصیلکردگان امریکا و اسراییل تدوین شده است. مردم عادی امریکا و اسراییل از جنگ تمدنها و پایان تاریخ چیزی متوجه نمی شوند. این نظریات شبه عملی وقتی میخواهد در سطح توده مردم تبلیغ و فراگیر شود باید به ریشههای خود بازگردد و به بصورت نظریات شبه مذهبی و خرافی مربوط به آخرالزمان در آید. از اینروست که میبینیم از دهه 90 بدینسو در امریکا و اسراییل بطور مرتب بر روی آخرالزمان تبلیغ میشود و حتی تاریخهایی را بطور متناوب برای آن ذکر میکنند. در اوایل دهه 90 سال 2000 و آغاز هزاره سوم همچون آخرالزمان تبلیغ میشد، بعدها سال 2007 و اکنون 2012.
سایتهای حکومتی و نیمه حکومتی ایران در این زمینه و در دفاع از آخرالزمان شیعی در رقابت با آخرالزمان مسیحی مطالبی را منتشر می کنند. مثلا بنوشته سایت "وعده صادق" در یک نظرسنجی که توسط خبرگزاری آسوشیتدپرس در سال ۱۹۹۷ انجام شد، اعلام گردید ۲۵ درصد جمعیت آمریکا اعتقاد راسخ دارند که با آغاز هزاره سوم جنگ نهایی آرماگدون درمنطقه فلسطین آغاز خواهد شد و این جنگ تا مدت هفت سال ادامه خواهد داشت. در اثر این جنگ دنیا نابود میشود و در پایان این جنگ هفت ساله که آنها آن را «مصیبت بزرگ برای کلیسا و مسیحیان» میدانند، مسیح همراه مسیحیان دوباره تولد یافته ظهور خواهد کرد و دجال را شکست میدهد و حکومت جهانی خود را با مرکزیت بیت المقدس تشکیل خواهد داد."
توجه کنید! یک چهارم مردم آمریکا به چنین مهملاتی اعتقاد راسخ داشته اند! این اعتقاد راسخ به فرارسیدن آخرالزمان و نابودی جهان و ظهور دوباره مسیح از کجا میتواند آمده باشد جز از درون دستگاههای تبلیغاتی حاکم بر آمریکا؟ نباید فکر کرد که هدف آنان از چنین تبلیغاتی چیست؟ چرا دستگاه دولتی ایران با حذف محمد خاتمی و جلوگیری از رئیس جمهوری شدن موسوی به همین تبلیغات پیوست؟ پیروز کردن احمدی نژاد بر محمد خاتمی پیروز کردن نظریه امریکایی جنگ تمدنها و از میدان بدر کردن گفتگوی تمدنها نبود؟ و کودتا علیه موسوی برای ادامه همین سیاست نبود؟
اما ماجرای "آرماگدون" چیست؟
"آرماگدون در تفکر صهیونیسم مسیحی همان نبرد آخرالزمان است که امروزه در دو منطقه اروپا و آمریکا، هفتاد میلیون هوادار سرسخت دارد که برای استحکام بخشیدن به بنیانهای فکری و نظری خود، هر تلاشی چه در عرصه ملی و چه در عرصه بین المللی انجام میدهند" (همان منبع)
آرماگدون در واقع نام عبری تپهای است که در شمال فلسطین و در کرانه باختری رود اردن واقع شده است. "بنیادگرایان مسیحی معتقدند برای ظهور و بازگشت دوم مسیح، جنگی هستهای و اتمی در محل آرماگدون به وقوع میپیوندد که دارای فجایع بسیار زیادی است و به واسطه این نبرد عظیم، اکثر شهرهای جهان دچار تخریب و نابودی خواهند شد.
این ادعا وجود دارد که در نبرد مورد نظر دو نیرو با یکدیگر وارد درگیری میشوند که یکی نیروهای شر و بی ایمان میباشند که فرماندهی آنها را فردی به نام دجال بر عهده دارد که ضد مسیح است و شریکان او عبارتند از "اعراب، مسلمانان و حامیان روسی آنان که ارتشی چهارصد میلیونی را تشکیل میدهند."
میتوان فهمید و حدس زد که چنین ادعاها و تبلیغاتی چه فشاری روی افکار عمومی مردم خرافی اسراییل میآورد که وعدهها و داستانهای تورات و انجیل را باور دارند و تا چه اندازه آنان را به وحشت میاندازد. در میانه همین تبلیغات احمدی نژاد نامی ظهور میکند و شبانه روز راجع به انرژی اتمی صحبت میکند و خواهان محو اسراییل میشود. دولت صهیونیست اسراییل نیز به همین بهانه افکار عمومی را به سمت پیشدستی در بکارگیری سلاح اتمی علیه ایران سوق میدهد.
ماجرای آخرالزمان در غرب به همینجا ختم نمی شود. در تبلیغ نزدیکی "ظهور"، مسیحیان و یهودیان بنیادگرا با یکدیگر متحد شدهاند. مثلا جری فالول ( Jerry Falwell ) که یکی از مبلغان سرسخت و جدی مسیحیت صهیونیستی میباشد و در کاخ سفید هم هواداران بسیاری دارد، در این رابطه چنین میگوید: "روسیه و هم پیمانان آنها، ایران، آفریقای جنوبی (حبشه)، آفریقای شمالی (لیبی)، اروپای شرقی، قفقاز در خیل سپاهیان شر قرار دارند و این جنگ فراگیر و اتمی است و عده زیادی از بین خواهند رفت.
اما گروه مقابل نیروهای خیر میباشند که همان حامیان اسرائیل هستند که به رهبری مسیح وارد جنگ میشوند و اینان دارای خصوصیتی ویژه هستند و آن اینکه حامل نور و خیر و خوبی هستند. اما نتیجه جنگ این است که مسیح، اولین ضربه را با سلاحهای کشنده خود، بر نیروهای شر وارد میکند و این ارتش را از بین خواهد برد به گونهای که گفته شده آنچنان حمام خونی به راه افتد که تا افسار اسبان در آن فرو خواهند رفت."
نظرات فالول طرفداران زیادی در کاخ سفید دارد چنانکه رونالد ریگان نظرات او در مورد آرماگدون را حتی در سخنرانیهای رسمی خود بیان میکرد. فالول بعدها در انتخابات جرج بوش نیز مشارکت داشت و در وزارت امور خارجه امریکا پیروان زیادی دارد. وی بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001 مدعی شد که این حادثه بدلیل گناهکاری مردم و وجود همجنس بازان و سقط جنین بود. (مشابه آیت الله علم الهدی که زلزله مشهد را ناشی از گناهکاری مردم نامیده بود.)
آلن برونفیلد ( Allan Brownfeld) یکی از منتقدین نظریات فالول مینویسد که اگر وی و مسیحیان بنیادگرا اسراییل را به سیاست سختگیرانه در مورد فلسطینیان تشویق میکنند نه ناشی از اعتقاد به امنیت اسراییل بلکه ناشی از آن است که معتقدند باید جنگ آرماگدون را به جلو انداخت. (نگاه کنید به http://www.iraqwar.org/fundamentalists.htm)
چه شباهتی میان اندیشههای اینان و همقطاران حجتیهای آنان وجود دارد!
"وعده صادق" نیزدر تایید همین مطلب مینویسد:
"یک نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۹۷ کتابی با عنوان «خیانت به بیت المقدس» را تألیف نمود که در آن هر نوع مذاکره صلح با فلسطینیان را خیانت به تعلیمات انجیل و خواستههای مسیح معرفی کرد و این مطلب را دائما به خوانندگان القا مینماید که مسیح با آغاز هزاره سوم و قبل از سال ۲۰۰۷ م. ظهور خواهد کرد و اسراییل بزرگ را از نیل تا فرات به وجود خواهد آورد. هر چند که در آن سال هرگز چنین چیزی رخ نداد، اما تبلیغات گسترده همچنان ادامه دارد. در این کتابها تبلیغ میگردد که برای تعجیل ظهور مسیح، مسیحیان باید کشور بابل را - که عراق کنونی میباشد- نابود کنند و رودخانه فرات باید کاملاً خشک گردد."
این تبلیغات در همین اندازه بود که توجیه گر جنگ با عراق و قرار دادن آن زیر تسلط امریکا شد. البته "وعده صادق" چنانکه گفتیم خود یکی از ابزارهای تبلیغاتی آخرالزمان و جنگ تمدنهاست و هدف آن افشای خطر نابودی اتمی منظقه نیست بلکه میخواهد بگوید که اولا دیگران هم مانند ما به آخرالزمان اعقتاد دارند و ثانیا روایات شیعی آخرالزمان را به شکلی دیگر بیان کردهاند که با این ادعاها تطبیق نمیکند و نباید از تهدیدهای بنیادگرایان مسیحی و یهودی ترسید. بنوشته "وعده صادق":
"در میان مجموعه عظیم روایاتی که در دست داریم تنها شش هزار روایت مختص به موضوع آخرالزمان و مهدویت میباشد اما نامی از این جنگ (آرماگدون) در این میان به چشم نمی خورد."
هدف از تبلیغ آخرالزمان تشکیل حکومت جهانی به رهبری امریکاست
کار تبلیغات مربوط به نزدیکی آخرالزمان در امریکا و اسراییل اکنون تا آنجا وسعت گرفته که خبرگزاری اهل بیت - ابنا - از قول اسماعیل شفیعی سروستانی - که بنوشته این خبرگزاری در امور مربوط به "مهدویت" تخصص (!؟) دارد در مورد تبلیغات پیرامون تشکیل حکومت جهانی اخرالزمانی از نوع آمریکایی آن مینویسد:
"سه جریان به ظاهر مذهبی سعی در مشروعیت بخشیدن به تشکیل حکومت جهانی دارند:
1. مبلغان ایوانگلیش(شاخه ای از مسیحیت) که فرمان اشغال عراق را صادر کردند و در حال تحریک آمریکا برای ورود به جنگ با ایران اسلامی هستند به بهانه زمینهسازی جنگ آرماگدون و نزول اجلال حضرت عیسی (ع)!
2. خاخامهای صهیونیست که با مشروعیت بخشیدن به اشغال و توسل به آیات تحریف شده تورات فرمان کشتار مسلمانان را صادر میکنند و این جریان توسعه طلب را مشروعیت میدهند.
3. مفتیهای وهابی؛ که عامل دست فراماسون جهانی برای همسویی و همراهی با غرب هستند. به همین خاطر اینان بر طبل کشتار شیعیان میکوبند.
وی از "حمایت این سه جریان از رسانهها و رسانهسازانی که امروزه بازار را از آثار خودشان انباشتهاند" سخن میگوید.
این سخنان کاملا نشان میدهد که تبلیغ آخرالزمان جزیی از یک برنامه و پروژه بقول آقای سروستانی برای "تشکیل حکومت جهانی" امریکاست و سوال اینجاست که نقش احمدی نژاد و علی خامنهای در این میان چیست و این تبلیغات برای چه عینا در ایران تکرار میشود؟ امریکا اگر تبلیغ آخرالزمان را میکند برای آن است که ابزار جنگ و سلطه بر دیگر کشورها و نابودی جهان را در اختیار دارد. ما که چنین ابزاری را در اختیار نداریم و در عین حال خود در خط مقدم کشورهایی هستیم که به نابودی تهدید میشوند چرا "گفتگوی تمدنها" را که حافظ و سپر جهانی ما بود کنار گذاشتیم و به "جنگ تمدنها"ی مورد نظرو بسود آمریکا پیوستیم؟ میتوان همه اینها را تنها ناشی از تصادف و نابخردی دانست؟ بنظر میرسد دستهایی میخواهند ایران را به ابزار تشکیل حکومت جهانی امریکا تبدیل کنند؛ همان دستهایی که دیروز جلوی محمد خاتمی ایستادند و اکنون در پشت سر کودتا و دربرابر جنبش سبز مردم ما قرار گرفته اند.
آخرالزمان در 2012
همزمان با نزدیک شدن خطر جنگ به ایران آخرین مرحله از پیش بینی آخرالزمان نیز سال گذشته با فیلمی آغاز شد بنام "2012" که در ایالات متحده ساخته شده است. در این فیلم ادعا میشود که سال 2012 یعنی دو سال دیگر پایان زمان و جهان است. نمایش این فیلم فرصت دیگری را برای بحث و تبلیغ و جاانداختن نزدیکی آخرالزمان در ایالات متحده بوجود آورد. تبلیغ فرا رسیدن آخرالزمان در سال 2012 این بار از چارچوب دیدگاههای مسیحیان و یهودیان خارج شده و به تقویم مایاها و آزتکهای سدههای میانه در قاره امریکا مبتنی شده است. آنان معتقد بودند که زمان تا به امروز چهار سیکل و دوره را پیموده و با سرد شدن خورشید و نابودی زمین هر سیکل به پایان رسیده است. اکنون ما در سیکل پنجمین خورشید زندگی میکنیم که در سال 2012 براثر یک سلسله پدیدهها به پایان خواهد رسید. این پنجمین خورشید از آغاز جهان، انرژی و گرمای خود را از خون گرانبهای انسان کسب میکند. برای ماندن خورشید باید به او خون انسانی را داد و در راه او قربانی کرد. در چارچوب این عقاید در سال 1487 ظرف چهار روز چندین هزار تن در راه خدای خورشید قربانی شدند. برخی منابع شمار قربانیان این چهار روز را تا 15000 تن ذکر کردهاند. دست و پای قربانیان را میگرفتند و سینه آنان را میشکافتند و قلب آنان را زنده بیرون میکشیدند و به خدای خورشید تقدیم میکردند. اما در پس این قربانی کردنها یک واقعیت اجتماعی نیز وجود داشت: بحران اقتصادی به کمبود منابع انجامیده بود و نابودی دست جمعی بخشی از انسانها وسیلهای بود برای توزیع منابع محدود میان بازماندگان. این اندیشه در غرب در حال احیاست. آنها نه تنها نظریههای شبه علمی از نوع جنگ تمدنها و پایان تاریخ را اختراع کرده اند، نه تنها از منابع یهودی و مسیحی برای اثبات نزدیکی آخرالزمان بهره میگیرند، بلکه به رفتار مایاها و ازتکهای امریکایی نیز بازگشتهاند و از آنها ضرورت قربانی کردن بخشی از بشریت برای حل بحران اقتصادی و کمبود منابع را وام گرفته و بطور غیرمستقیم تبلیغ میکنند. براساس این تبلیغات همه بحرانهای اقتصادی گذشته به یک جنگ ختم شده و با یک جنگ خاتمه یافته و رونق و رفاه بازگشته است. جنگهای کوچکی از نوع عراق و افغانستان چاره گشا نبوده و نیاز به جنگی بزرگتر در مقیاس بشریت است. ظهور احمدی نژاد و تبلیغ مهدویت او را اکنون در درون این فضای جهانی برای قربانی کردن مردم کشور ما و منطقه ما باید درک کرد. مبنای عمل او اگر اعتقادات باشد که خود را جزو 313 تن یاران امام مهدی و حتی بالاتر از آن در نقش "شعیب صالح" میداند که حق دارد خود را پنهان کند و از آسیب نجات دهد و در رکاب حضرت شمشیر زند و در مدیریت جهانی شرکت کند. و اگر اعتقادی نداشته باشد که در حال اجرای یک ماموریت برای نابود کردن ایران است. نتیجه در هر حال یکی است و راهی که احمدی نژاد میرود یا او را بدان میکشانند در نهایت میخواهد ایران را بر سر یک دو راهی قرار دهد: یا تسلیم محض به امریکا و اسراییل یا پذیرش خطر نابودی اتمی. احمدی نژاد و دستهایی که پشت سر او هستند - چه در داخل و چه در سطح جهان - برای هر دو اینها آمادهاند و برنامه ریزی و تبلیغ کرده ومیکنند
دو گروه طرفدار جنگ
در هیات حاکمه ایران و امریکا
آرش صادقی
سلام- سیمور هرش معروفترین خبرنگار از جنگ ویتنام تا دوران بوش است. شهرت او بدلیل افشای خبرهائی است که از درون سازمان اطلاعات مرکزی امریکا “سیا” و وزارت دفاع این کشور”پنتاگون” بدست می آورد.
در واقع، او کانال افشای اخبار مهمی است که از جانب گروهی از هیات حاکمه آمریکا دراختیارش گذاشته می شود.
این بخش از هیات حاکمه امریکا، بر خلاف بخشی دیگری از هیات حاکمه این کشور که در وزارت دفاع امریکا صاحب نفوذ و قدرت است، با حمله به ایران مخالف است و آن را در راستای منافع امریکا نمی داند.
بیشترین نفوذ این بخش از هیات حاکمه امریکا که برخی اخبار را به “هرش” میدهد تا پخش کند، در وزارت خارجه و سازمان “سیا” و حزب دمکرات متمرکز است. با آنکه “اوباما” از حزب دمکرات امریکاست و ظاهرا باید دوستان سیمور هرش در سالهای اخیر تقویت شده باشند، اما واقعیت چنین نیست. آنها دردوران ریاست جمهوری اوباما بسیاری از مواضع قدرت را، در مقابل هیات حاکمه رقیب از دست داده اند و بشدت زیر فشار اند.
هیات حاکمه رقیب، حمله به ایران و آغاز جنگی تازه را به سود قدرتمندتر شدن و در حقیقت سلطه کامل خود بر کاخ سفید می دانند و از این نظر تحلیلی بسیار شبیه تحلیل هیات حاکمه کنونی ایران دارد.
به این دلیل نباید حادثه حمله به نفتکش ژاپنی در دهانه دریای عمان را حادثه ای ساده و یا ماجراجوئی بچگانه تصور کرد. همچنان که هشدارهای اخیر فیدل کاسترو خطاب به “اوباما” را نباید فراموش کرد.
سیمور هرش در سال 2008 خبر مهمی را فاش کرد که حمله به نفتکس ژاپنی من را به یاد آن خبر انداخت و آرشیو محفوظات من را فعال کرد.
هرش فاش کرد:
دیک چینی معاون قدرتمند بوش، در ماه های آخر دوران ریاست جمهوری بوش، حدود ۱۲ طرح شروع جنگ با ایران را بررسی کرده بود، که به نظر وی بهترین آنها ملبس کردن کماندو های نیروی دریایی (خوک های دریایی) امریکا به قایق و یونیفورم سپاه پاسداران و سپس حمله آنها به ناوهای آمریکایی بود. این طرح کپی برداری از رویدادی مشابه درجریان آغاز جنگ ویتنام و بمباران گسترده این کشور بود.
هرش سپس در یک مصاحبه خبری توضح داد که می خواهند افکار عمومی امریکا را مهندسی رسانه ای کرده و آن را آماده پذیرش حمله ویرانگر به ایران کنند.
http://thinkprogress.org/2008/07/31/cheney-proposal-for-iran-war
هرش بعدا درباره سانسور این افشاگری او در مطبوعات امریکا و جلوگیری از گسترش دامنه پخش و انتشار آن را توضیح داد.
http://www.infowars.com/media-blackout-on-cheney-iran-false-flag-story
در همان دوران، فرمانده وقت سنتکام (فرمانده کل عملیاتی تمام نیروهای امریکا در آسیا و شمال آفریقا) که برای اولین بر یک آدمیرال بود بنام آدمیرال “فالون” در مقابل چینی ایستاد و مانع اجرای این نقشه شد. او توانست موقعیت مهم خود را تا مدت ها حفظ کند و مانع اجرای طرح چینی شود، اما سرانجام زیر فشار بخش جنگ طلب هیات حاکمه امریکا، در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری که منجر به رفتن اوباما به کاخ سفید شد، مجبور به استعفاء شد.
او، در زمانی که زیر فشار برای استعفا بود، در یک مصاحبه گفت: من حاضر نیستم جنگ جدیدی، با بهانه ای غیر شرافتمندانه را اجازه دهم.
http://www.timesonline.co.uk/tol/news/world/us_and_americas/article3534102.ece
بیوگرافی آدمیرال فالون:
http://en.wikipedia.org/wiki/William_J._Fallon
ممکن است، همان طرح چینی، به بهانه برخورد چند زیردریایی و یا برخورد هواپیماها در آسمان و یا حمله انتحاری با قایق های سریع و حتی هنگام بازرسی کشتی های عازم ایران در خلیج فارس به اجرا گذاشته شود.
این همان سناریوئی است که فیدل کاسترو در سخنرانی خود در پارلمان این کشور به آن اشاره کرد.
این دست پرقدرت و جنگ طلب در امریکا را دست پرقدرت و توطئه گری در ایران می فشارد. یعنی باند حاکم مهدویت یا همان لژ های باز سازی شده حجتیه که نسخه ای مشابه نسخه چینی را برای سلطه بر جمهوری اسلامی و چاره بحران سیاسی و اقتصادی کنونی پیچیده اند. آنها خود می توانند حوادث مطلب هیات حاکمه جنگ طلب امریکا را بوجود آورند، که در اینصورت اروپا را نیز ناچار به تمکین از اراده جنگی امریکا خواهد کرد. دست پنهان بین المللی، حتی اسباب و وسائل ماجراجوئی های حاکمیت جمهوری اسلامی را نیز فراهم می کنند. نظیر ارسال پرسرعت ترین قایق های جهان – ساخت انگلیس- به ایران برای کپی برداری از بدنه آنها و نصب موتور مشابه و سپس روان کردن آنها روی آب های خلیج فارس و دریای عمان.
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5890137,00.html
http://www.icemarine.com/models.html
چند ماه پیش:
http://www.ilna.ir/newsText.aspx?ID=119080
http://www.ilna.ir/AKS.aspx?id=140329
من نیز مانند دهها میلیون ایرانی، حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی را حاکمیتی کودتائی می دانم. می گویم حاکمیت زیرا بحث فقط از دولت نیست، بلکه وسیع تر از دولت است و شامل قوای نظامی، امنیتی، بخشی از مجلس و قوه قضائیه و حتی سازمان عریض و طویل روحانیت درایران نیز می شود. اما این اعتقاد و باور، مانع از آن نمی شود که با جسارت بنویسم:
بتدریج بحث های مهمی در همین هیات حاکمه کودتائی پیرامون نفوذ سازمان های بین المللی در آن شروع شده است. سخنرانی 2 روز پیش سرلشگر کودتاچی “فیروزآبادی” که در آن مستقیما “رحیم مشائی” همه کاره دولت احمدی نژاد را “جاسوس” و “نفوذی” اعلام کرد، ناظر بر همین پیش بینی است. ( فیروزآبادی: ورود تئوریسینها و نظریهپردازان جنگ نرم و جاسوسان سیا به کشور را چه کسی اجازه داده است؟ وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی باید پاسخگو باشند و قوه قضائیه بایستی رسیدگی کند.(همایش ایرانیان خارج از کشور)
جریان مشکوک و مرموز ناشناخته ای که از دفتر رئیس جمهور محترم سردرآورده است!)
تردید نیست که بخشی از مسئله، مربوط به رقابت های طبیعی میان کودتاچی ها- اعم از نظامی ها و دولتی- است، اما همین که پذیرفته اند جاسوس در میان آنهاست، خود یک گام بلند به جلوست و ادامه این تردید و شناخت می تواند به اینجا ختم شود که در زندان اوین، در میان بازجویان، در میان امنیتی ها، در میان نمایندگی های ولی فقیه در نیروهای نظامی، در میان فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی و در جمع شورای امنیت ملی و در بالاترین سطح مدیریت بیت رهبری نفوذ شده و اگر چاره ای اندیشیده نشود، آش را با جاش خواهند بُرد!
متن کامل سخنرانی فیروزآبادی را در سایت زیر می توانید بخوانید:
به گزارش پارسینه، در کتاب" سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی"، جلد اول صفحات ۳۴۴ تا ۳۴۷ از انتشارات " موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی " درباره تحولات سالهای 1359-1361 و حملات متقابل انجمن حجتیه و حزب توده(به عنوان دو نیروی سیاسی آن روزها)چنین آمده است :
از نیمه دوم سال ۱۳۶۰ ، مسئله «انجمن حجتیه» به یکی از محورهای اصلی تبلیغات حزب توده بدل شد ....در عین حال ، حزب توده در راستای استراتژی براندازی خود می کوشید تا در حاکمیت خط امام افتراق و بحران ایجاد نماید و بابزرگ نمائی مسئله «حجتیه » حربه تبلیغاتی مناسبی برای ایجاد اختلاف و بحران سازی در حاکمیت اسلامی به وجود آورد.
حزب توده چنین تبلیغ می کرد که « انجمن حجتیه » یک سازمان متشکل است که توسط سرویس های جاسوسی غرب ایجاد شده و چون از سال های پیش از انقلاب متشکل ترین سازمان مذهبی بوده و کادر مجرب و آموزش دیده و سازمان یافته کافی در اختیار داشته با برنامه ریزی «انتلیجنس سرویس » و «سیا » توانسته شبکه نفوذ خود را در تمام نهاد ها و ارگان های انقلابی و دولتی بگستراند و اهرم های حساس و کلیدی حکومت را بدست گیرد .
«حجتیه» چون از یک ظاهر افراطی مذهبی برخوردار است ، بخوبی می تواند از «سلاح بهره گیری از احساسات مذهبی مردم » استفاده کند و سیاست ها و اهداف خود را پیش ببرد . «انجمن حجتیه » در شرایط کنونی به عمده ترین پایگاه نیروهای راست و مدافع سرمایداری در درون حاکمیت بدل شده ، که در مسائل اقتصادی مخالف اصلاحات بنیادین بنفع توده های محروم است . و در مسائل سیاسی می کوشد تا ضد انقلاب راست را از زیر ضربه خارج کند و با طرح «خطر کمونیسم » دشمن اصلی را حزب توده و نیروهای اصیل انقلابی ( !) وانمود سازد .
حزب توده هر گونه حرکتی را که علیه اهداف و مطامع خود می دید به انجمن حجتیه نسبت می داد ، هر شخصیتی را که علیه حزب و شوروی سخن می راند ، «حجتیه ای» می خواند و چنانچه در سطوح عالی روحانیت و حاکمیت در مسائل اجتماعی - اقتصادی تفاوت برداشت پیش می آمد ، مخالف نظرات خود را متأثر از «حجتیه» می نامید :
«به وسیله انجمن حجتیه و سایر نیروهای ماسک دار ضد انقلابی ، که زیر پوشش «اسلام قشری » فعالیت می کنند ، در سراسر کشور جو شدید کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی و دشمنی آشکار با احزاب و سازمان های دگر اندیش انقلابی ، بویژه حزب توده ایران ، دامن زده می شود .... (نور الدین کیانوری ، اتحاد نیروهای انقلابی ضامن پیروزی نهائی ، انتشارات حزب توده ، بهمن ۱۳۶۱ ، ص ۲۴) »
.....جالب توجه است بدانیم ، حزب توده که خود را متخصص «انجمن شناسی » و «دشمن سر سخت انجمن حجتیه » وانمود می کرد ، بسیاری از کادرها و اعضا آن ، و حتی برخی از اعضای کمیته مرکزی تا سال های ۱۳۵۹ - ۱۳۶۰ نامی از «انجمن» نشنیده و بعضا حتی تا این اواخر نمی دانستند که «حجتیه » چیست ، چه سوابقی دارد ، چه مشیی دارد ، و چه شخصیت هایی وابسته بدانند ؟
موضعگیری توده ای ها صرفا تکرار طوطی وار تحلیل های رهبری حزب بود ، که گاه شکل مضحکی می یافت : مثلا ، در یک مدرسه ، یا نهاد اجتماعی دیگر ، اگر تبلیغات علیه حزب توده شدید می شد ، یا فلان سخنران درباره مسئله افغانستان و ابرقدرت شوروی سخن می گفت ، اعضا و سازمان حزبی مربوطه در گزارش خود تحلیل می کردند : «دراین نهاد خط حجتیه غالب شده ! » .
هر فردی که علیه حزب توده و شوروی سخنی می راند به عنوان «حجتیه ای » به حزب گزارش می شد . و رهبری حزب متقابلا ، از این گزارش ها تغذیه می کرد ، در این کنش و واکنش متقابل ، «شبح حجتیه » برای رهبری و بدنه حزب روزبه روز بزرگتر می شد ، تا بدانجا که امر به خود آنها نیز مشتبه شده بود و فراموش کرده بودند که «انجمن » واقعا چنین نیرو و وزنی در جامعه ندارد و عامدا و عالما توسط خود آنان برجسته و بزرگ شده است !
حتی شخصیت هایی که هیچ تجانس و ربطی به «انجمن حجتیه » نداشتند به اعتبار سخنانشان علیه حزب توده در سطوح درجه دو و سه حزب بعنوان <حجتیه ای » شناخته می شدند ! و یا برخی مسئولین وقت ، که هیچگاه ارتباطی با «حجتیه » نداشته اند ، را به صرف مواضع خاص در زمینه قانون کار و یا مسئله ارضی، در میان توده ای ها به «حجتیه ای» شهرت یافته بودند.
مسئله «حجتیه » دستاویز تبلیغاتی درجه اولی برای حزب توده بود ، تا در پناه آن مهم ترین نقطه ضعف های خود را لاپوشانی کند . به مصداق ضرب المثل معروف «دروغ هرچه بزرگتر ، باور کردن آن آسانتر» ، حزب توده می کوشید تا اساسی ترین معضلات و بن بست های خود رابا بزرگنمائی مسئله «حجتیه » و بعنوان «اتهامات حجتیه ای ها » دفع کند..."
گفتنی است حزب توده در سال 1361 به دلیل ارتباط با اتحاد جماهیر شوروی غیرقانونی و منحله اعلام شد و سران آن بازداشت و زندانی شدند، انجمن حجتیه در سال 1364 با سخنرانی عتاب آلود امام خمینی(ره) خطاب به این انجمن، فعالیت های خود را تعطیل اعلام کرد، شیخ محمود حلبی بینانگذار انجمن حجتیه در صدسالگی در سال 1376 درگذشت و در ابن بابویه تهران به خاک سپرده شد
انجمن حجتیه؛ حزب مرموز
نویسنده : شاهرخ
دوشنبه 18 مرداد ماه سال 1389 ساعت 11:46 PM
دوست عزیز ! باتفاصیلی که درپست قبلی گفتید شاید مهدی خزعلی پسرابوالقاسم خزعلی حاسوس طبقه ی ۳ باشد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کسی که علنابه حجتیه بدمیگوید . پژوهشگروتاریخ نویس محقق ؛ عبدالله شهبازی ؛ میگوید :؛ من به مهدی خزعلی ؛ بسیارمشکوکم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با سپاس از شما، ما بیطرفانه به مساله نگاه میکنیم. ایشان هم میتواند پسر نوح باشد هم حر بن یزید ریاحی. معمولا در هر جسد پوسیده ای میتوان دندان سفیدی یافت
نویسنده : سیدهمام
پنجشنبه 14 مرداد ماه سال 1389 ساعت 9:06 PM
اولاگندمگون یعنی شبیه گندم . یعنی کسی که زردرنگ نیست ( به اصطلاح " زال " نیست ) _ ثانیادرروایات درموردشعیب بن صالح داردکه قدبلندورشیداست / سفیدی زیرگلویش مثل آفتاب می درخشد و.... آیا این عناوین برمهره ی تاریخ مصرف داری چون محمودسبورجیان گرمساری بارمیشود؟؟؟ سبورجیان - قدبلنداست ؟؟ اصلاقددارداین آدم ؟؟ سبورجیان اگردرآفتاب مردادتابستانی هم بایستد سفیدی اصلاداردکه بدرخشد ؟؟ شمابه جلدسیزده بحارالانوارمرحوم مجلسی ره نگاه کنیدببینید آن بزرگوارعلامات ظهورراآورده است . نگاه کنیداینهاچطورازاین کتاب قیچی کرده وزده اندویااوهام وخیالات خودرابراین مطالب اضافه کرده اندوبعددرکتابها ومقالات مختلف بنام نویسنده فلان ونویسنده چنان آن کتاب رابازتولیدکرده اند!!! این نادان های بیسواد ابله تلاش عجیبی دارند که خامنه ای راسیدخراسانی جابزنند!!!! درحالیکه طبق روایات صریح نام سیدخراسانی " محمد " است . به خیالبافیهای مزدوران این " گروهی که برای مقابله باانحراف درست شدولی چندقدم بعدخودبه انحراف دچارشد " نگاه کنید : " miyanali.com/miyanehpix/5 " اینان تلاش دارند که خامنه ای رایابجای سیدخراسانی جابزنند چون خودش شعرگفته " هرچندامین بسته ی دنیا نی ام اما ***** دلبسته ی یاران خراسانی خویشم " . حال آنکه این " وهم وخیال " بدلیل " روایت صریح مذکورکه نام سیدخراسانی را محمد می گوید " رد شد . یکی دیگرازعلامات نزدیکی ظهور سیدحسنی است . جناب مجلسی در همان کتاب مذکور روایاتی آورده است که درآنهانیزبه صراحت نام سیدحسنی رانیز " محمد " می آورد . یکی ازقواعدعلمی اصول فقه شیعه اینست که " اجتهاددرمقابل نص باطل است " . یعنی وقتی " نص صریح ازقرآن یاروایات " به صراحت مساله ای رابیان کرددیگرجای هیچ " ان قلت " وشایدچنین باشدشایدمنظورچنان باشد و... وجودندارد . بی عق های بیسواد متحجری که دراینگونه سایت هاووبلاگ ها عمرخودووقت دیگران راتلف می کنند تابه روایت نام آنهامی رسند میگویند " شاید منظورتقیه ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! بوده - این روایات مستندنیست !!!! آنجاکه میگوید " یک سیدحسنی می آید _ یک سید خراسانی می آید " این روایات " معتبر " است . " مستند " است . " صاحب سند " است . ولی وقتی همین روایات درجملات بعد بیان می دارد که نام سیدخراسانی " محمد " است . نام سیدحسنی " محمد " است / دیگراین روایات ستندنداردومعتبرنیست ومستندنمی باشد . خیر! هرگونه تحرک - توجیه وان ومن کردن دربرابرصریح این روایات " اجتهاددرمقابل نص است " . وباطل . آدم تعجب می کند کهواقعاخامنه ای قبل ازشعرگفتنش این روایت راندیده است ؟ چطورمی خواهند برحجت الاسلام های بیسوادعنوان مجتهد وآیت الله وحتی رساله های رنگارنگ برآنهاببندند حال آنکه آنهادرموضوعات عادی علمی هم سوابق علمی وتحقیقی ندارند . اینهاکه تمام امکانات دردست شان است به اسم خامنه ای یک محمداضافه می کردندتابعدازاینکه سیدعلی خامنه ای به " سیدمحمدعلی خامنه ای " تغییرشد بعداورا بجای سیدخراسانی قالب کنند . ولی این نوشیدنی جعلی به کام اهل مطالع وتحقیق نخواهدرفت وتنادرکام نادان واحمق پاچه خواران و " آخور " بینانی خواهدرفت که این دوروزه ی دنیاراهمه چیزمی دانند .
با سپاس. دیدگاه شما دوست عزیز را بی کم و کاست برای آگاهی خوانندگان سایت قرار دادیم. پیروز باشید
|